اولش میخواستم عذرخواهی کنم و دعوت عارفه درمورد نوشتن از بهار با تیتر بالا رو رد کنم چون اصلاً بلد نیستم متن مناسبتی یا موضوعی بنویسم.
ولی بعد تصمیم گرفتم یه پست کوتاه بذارم. هر چند بهار فصلی نیس که از بقیهی فصلا بیشتر دوسش داشته باشم ولی قشنگیاش کم نیست.
برای من مشخصترینشون یکی پرستوهان که خیلی دوسشون دارم. بهار امسال یه بار صبح زود، یه صحنهی قشنگ از جوجه پرستوها پشت پنجرهی اتاقم شکار کردم (این فیلم)
و یکی هم پیکنیکای خانوادگی، که توی تنها دو سالی که ماشین داشتیم بیشتر از سالای دیگه رفتیم. این عکس برای سال نود و یکه. با دیدن این صحنه واقعاً یه لحظه دلم خواست ای کاش گاو بودم :))
اعتراف میکنم قبلاَ دنبال یه بهانه بودم این عکسو بذارم چون خیلی دوسش دارم.
اینهمه که میگن باید درمورد فلان چیز فرهنگسازی بشه باید فرهنگ بهمان چیز بهوجود بیاد و.به نظر من همهش تو یه خط خلاصه میشه:
ارزش و اهمیت قائل شدن برای "دیگری".
برای فکر دیگری و آرامش دیگری و حق زندگی دیگری و . کسی که فقط به خودش اهمیت بده ذرهای حق برای دیگران قائل نباشه قطعاً تو همهی زمینهها بیفرهنگه. براش هیچ چیزی زشت و ضد ارزش نیست. هرچند ادعای خیلی چیزا رو داشته باشه. حتی توی این ادعاها هم "من"ِ خودشه که مهمه. اگه پاش بیوفته و منفعت خودش وسط باشه اونچیزی که ادعا کرده رو هم زیر پا میذاره. حتی ناراحت نکردن عزیزترین آدمش بعد از خواستههاش قرار میگیره.
کسایی که ته بشقاب غذاشون و حتی گاهی ته قابلمه رو میریزن تو سطل آشغال،
بعد از یه مدت احساس نمیکنن که کلاً، معذرت میخوام، دارن آشغال میخورن؟
آیا غذا اولش که تازهس خوبه و بهه بعد که یه مقدار دسزده شد، اَی میشه؟
آیا کسی که این کارو میکنه میتونه طبیعت رو دوست داشته باشه یا برای آدمای گرسنه دلش بسوزه؟ اگه میتونه، این دوست داشتن و دلسوزیه از چه نوعیه؟
درباره این سایت